کورشکورش، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

بهونه ی زیبای زندگی

خبرهای جدید

امید به فردا را در چشمان زیبایت یافتیم و تمام دنیا را پیشکش خنده هایت میکنیم سلام سلطان قلبم کورش جونم بیش  از اندازه عاشقتم کورش جونم دیروز صبح رفتیم بیمارستان کودکان تا نوار گوشت بگیریم شانس  شما یک خانوم مهربون بود که حسابی باهات راه اومد وقتی کارت تموم شد براش یه بوس فرستادی فکر کنم ازش خوشت اومده بود اونم برات بوس فرستاد بعد رفتیم مطب دکتر مدنی که دیر رسیدیم مطب تعطیل شده بود وباید تا بعداظهر صبر میکردیم  وقتی دکتر اومد سریع نوبت ما شد  نوار گوشت دید وگفت نوارش زیاد خوب نیست B هستش گوش میانیش مشکل داره تازه با این داروهایی که خورده کمی بهتر شده  برای گوشت دو...
26 آذر 1391

فرشته ای بنام مادر

سلام کورش جونم من خیلی از این متن خوشم اومد به خاطر همین تو وبت میزارم کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از گان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.» خداوند لبخند زد « تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق...
24 آذر 1391

احوال این چند روز

چشم وقتی زیباست که پر از اشک باشه اشک وقتی زیباست که برای عشق باشه عشق وقتی زیباست که واسه تو باشه  تو وقتی زیبایی که واسه ما باشی  سلام کورش جونم مامان جون حال درونت خوب هستش امیدوارم که خوب باشه وقتی یکی  فکر میکنه  که همه چیز خوبه یه بار می بینی این طور نیست و اشتباه میکرده مثل الان من دیروز رفتیم تهران تا ازمایش وسونو نشون دکتر بدیم وبه این امید که مشکل حل شده ولی انقدر حالم گرفته شد که حس نوشتن نداشتم الانم کنار تو گلم نشستم وبه تو نگاه میکنم وبرای این بیماری که نمیدونم اسمش چی بزارم مینویسم بله دیروز دکتر ازمایش وسونو دید وگفت  در کلیه راست یک...
17 آذر 1391

محبت کورش جونم

دوستت داریم نه به اندازه ی بارون چون یه روز بند میاد... دوستت داریم نه به اندازه ی برف چون یه روز اب می شه... دوستت داریم نه به اندازه ی گل چون یه روز پزمرده می  شه... دوستت داریم به اندازه یه دنیا چون هیچ وقت تموم نمی شه .   کورش جونم به چه زبونی بگم عاشقتم میمیرم برات تو همه نفسهای من وبابا محمد هستی با دیدن توانرزی میگیرم من خیلی عاشقتم. هیچ زمانی احساس نمی کردم که انقدر پدر ومادر عاشق فرزندشون باشن که بچه هاشون همه دنیای پدر ومادر بشن ان موقع که دست گردنم میکنی ومن فشار میدی دیگه هیچی از دنیا نمی خواهم فقط فقط میخواهم زمان ثابت بمونه تا این احساس زیبا رو با تک تک سلولهام احساس...
13 آذر 1391

عکاسی

       ارام ترین تپش قلبمان را تقدیمت می کنیم    تا بدانی تا ابد ارامبخش وجودمان تنها تو هستی   سلام عزیزم .... خوبی گلم ؟ چه خبرها ؟ خدا رو شکر که همه چیز  خوب هستش ... کورش جونم دوست بابا محمد زنگ زده بود که خرمالو ها هنوز به درخت هستش وبرای عکس گرفتن خیلی زیبا هستش به همین خاطر  امروز من وشما وبابا محمد رفتیم خونه دوست بابا محمد  ....  دوستش خونشون نزدیک باغ فین هستش وحیاط بزرگی داره وجوی اب از خونشون رد میشه وپر درخت خرمالو هستش وبا خواهش از شما چند تاعکس گرفتیم فقط تو عزیز دل میخواستی خودت تو اب بندازی چند تا عکسهارو تو ادامه مطلب میزارم راستی ...
10 آذر 1391

شام غریبان

سلام عزیزم ...کورش جونم .... دیروز  شام غریبان بود و هیئت بابایی از دیشب مراسمشون شروع شده به مدت ١٠ شب ودیشب هم شام غریبان داشتن وقرار بود مثل هر سال بابا محمد شمر بشه و شما برای اولین بار از نزدیک اون تو لباس شمر ببینی عموها وبابا محمد از صبح هیئت بودن وکارهای شب انجام میدادن من وشما هم شب برای شام غریبان رفتیم چون تو خیابون بود وهوا سرد بود فقط یک ساعت رفتیم واومدیم وقتی بابا محمد تو لباس شمر دیدی نشناختی ومیخواستی بیای بغل من وشروع به گریه کردن کردی ولی بعد که شناختی میخواستی بری پیشش وبا هم خیمه هارو اتیش بزنید  چند عکس از شام غریبان میزارم برات تو  ادامه  مطلب     &nbs...
8 آذر 1391

اتلیه

    کورش جونم مامان چه خبر؟....  خبری نیست ؟ ولی من خبر دارم عزیزم اون هفته رفتیم اتلیه وعکسات گرفتیم یکی از عکسات که روی شاسی قرار بود بزنه اماده نبود یه کم مشکل داشت که قرار شد مشکلش حل کنه و بعدن بریم بگیریم که     امروز بهم خبر داد که عکس شما اماده هستش ومن وبابا محمد رفتیم گرفتیم وهمونی که میخواستیم شد بخاطر این که گفته بودیم اسمت به چینی بنویسه خانومه گفت من اسم کورش به چینی نمیدونم چی میشه بعد بابا محمد که بلد بود  براش اسم شما رو به زبان چینی نوشت حالا اون چه جوری اسمت بلد بود خودش داستان داره که الان برات میگم بابا محمد که چین بود از عکس...
4 آذر 1391

اتفاق بد

  سلام گل پسرم ... تاج سرم ....عزیز دلم ... شرمنده هستم چند روز نتونستم  برات بنویسم کورش جونم جمعه رفتیم بیرون خونه دوست بابا محمد بعد برای ناهار برگشتیم تا بریم خونه مامانی وبابایی وقتی مامانی در باز کرد اول بابا محمد رفت بعد من وشما رفتیم کنار من بودی تا من در ببندم وباهم از پله ها بریم بالا نمیدونم چه جوری شد که از صورت افتادی و با ضرب خیلی زیاد صورت نازت به لبه پله خورد بازم خدارو شکر فرش تو پله ها افتاده بود تا بغلت کردم دیدم صورتت پر خون شده وهمین طور داره از دماغت خون میاد وبابا محمد سریع اومد وشما رو از من گرفت وچنان گریه میکردی ودستت از دور گردن بابا محمد جدانمیکردی و به سختی خون دما...
1 آذر 1391
1